خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

باید تند تر قدم بردارم من که کم تر از اون چهار تا پیرزن نیستم!؟

اما نه انگار اون یکی پیرزن نیست شاید دختر یکیشون باشه...

تغریبآ می دوم اما اون ها می ایستند و دختری که چکمه های سفید روی شلوارلی تنگ پوشیده با کلاه هماهنگ بر سر و موهای به کمر رسیده رویش را برمی گرداند....

و شاید او مادر آن سه باشد...

 

 

فرشته کوچولو به آرامی چشماشو می بنده و به خواب میره...

میره به دو فرشته ای که منتظرشن بپیونده...

 

 نمی خوام دوباره بنویسم چی شد و چی گذشت...

اما همین که با فاصله چند سال همه چیز تکرار شد، همه چیز....

دانشگاه رفتنم شده مصیبت...

از اولشم مصیبت بودها!

تا تو ایران بودم همه می گفتن دیگه داری می ری اون ور و دانشگاه و بهترین رشته و می ری و خانوم دکتر یا خانوم مهندس برمیگردی....

ما هم فکر کردیم اینجا خونه خاله است در دانشگاه رو باز گذاشتن یکی هم دم در واستاده می گه بفرمایید تو تور و خدا تعارف نکنید تشریف بیارین ...

بله با این امید که به راحتی وارد دانشگاه می شیم دانشگاه تو مشهد و ول کردیم و اومدیم...

سه ساله پیش وقتی می خواستم تعیین رشته کنم کلی رفتم با مدیر جان صحبت کردم که بابا مدرک فنی حرفه ای بدون پیش همه دنیا معتبره!؟ بله خانوم شما چی فکر کردین مدرک بین والمللیه!

ما هم وارد هنرستان کامپیوتر شدیم...یه سال گذشت همین که خواستیم ببینیم دبیرستان یعنی چی شروع کردن که امسال ساله سرنوشت ساز واسه هر آدمیه و باید از حالا به فکر باشید و از این شرو ورا....

سال سوم هم با استرس کنکور گذشت و آخرشم سراسری قبول نشدم (بعد کلی درس خوندن)

هر جور بود بلاخره آزاد قبول شدم و وارد دانشگاه شدم... یه ترم که گذشت زمزمه رفتن شد و وسایل و جمع کردیم و اومدیم اینور...

یه جا ثبت نام کردم که در عرض ۹ ماه زبانو کامل یاد می دادن... وقتی ۵ ماه گذشت افتادیم دنباله ثبت نامه دانشگاه....

آخ کاش اونروز هیچوقت نمیومد...

روزی که فهمیدم به خاطر نداشتن مدرک پیش دانشگاهی حق شرکت در ورودی امتحان دانشگاه رو ندارم....

می دونستم مدرک پیش لازمه اما همه می گفتن اگه دانشگاه رفته باشی حله...وقتی افتادیم دنبالش فهمیدیم امسال سیستم رو عوض کردن و پیش لازم شده....

آب سردی که به روی ما ریخته شد...

فقط موند یه انتخاب... یه دانشگاهی که الانم  هنوز نرفتم شبا کابوسشو می بینم از بس که سخته...یه دوره یک ساله cms باید بگزرونیم و به طوره کاملآ فشرده ریاضی و فیزیک و کوفت و زهر مارو می چپونن تو مخت بعدشم هی امتحان میگیرن که اگه کم بشی میگن خداحافظ تا ساله دیگه...

تازه می گن انیشتین هم دو سال cms رو رد شده

فعلآ که دارم مراحل ثبت نامه اونجارو انجام میدم ما نمی دونم آخرش چی میشه...

استرس شدید ورم داشته...  وقتی با دوستام تو مشهد حرف می زنم کلی حسودیم میشه آخه همشون رفتن ترمه سوم و  من هنوز نمی دونم تا اون دوره کوفتی رو قبول می شم یا  نهsigh...

پس فردا اگه یه وقت گوشه موشه های خیابون چشتون به من افتاد که معتاد شدم تعجب نکنید، از سختیه زیاد بوده.....

اینم از سرنوشت ما اینا رو گفتم که خدا رو شکر کنید هر جا که هستید... تازه فهمیدم دانشگاه تو ایران هتل ۵ ستارست (یعنی همه اینو می گن ها!)

 

بوی بهار می آید...

ساعت داره با تیک تاکش بهم می فهمونه که آخرشه چند ساعت بیشتر نمونده...

چند ساعت بیشتر نمونده تا صدا از نقارخانه حرم امام رضا بلند می شه و شروع سال تازه رو نوید می ده...

 

حالا می فهمم که چقدر با سعادتن کسایی که خودشونو واسه لحظه سال تحویل به حرمش میرسونن...یادم میاد اون شلوغی لحظه تحویل سال ، همه با امیدی میاد پیشش حتی شده از دور فقط چشمشون به اون گنبد طلایش بیافته، کافیه....

 

این سه سالی که تو مشهد زندگی کردم بهترین سالهای عمرم بود که همشو مدیون امام رضام چیزایی بدست اوردم و چیزایی فهمیدم که واسه ادامه زندگیم خیلی لازم بود....

خدایا وقتی به دور و اطرافم نگاه می کنم مشکلات بقیه رو می بینم می فهمم  هیچی کم ندارم هیچی غم ندارم همه چی بهم دادی همش اینه که تورو دارم....خدایا شکرت...

خدایا من مشکلی ندارم اما... هستند کسایی که نمی دونن شب عید کی میاد....

خدایا دلشونو شاد کن....مخصوصآ خاله رو، نمی دونم چه حکمتی تو کارته اما هر چی هست می دونم که تو صلاح همه رو می خوای اما این شب عیدی دلشو روشن کن.... 

سال خوبی بهم هدیه دادی اگر چه من خوب تا نکردم اما تو کریمی.....

 

سال نو رو به تمام عزیزانم تو ایران و هر کجای این کره خاکی تبریک می گم و آرزو می کنم سال خوب و پر برکتی داشته باشینAnimated Emoticons

 

مثلآ داره عید می شه! چقدرم که ما توی حال و هوای عیدیم.

این هفته که گذشت بدترین و سخت ترین هفته بود (هم صبح کلاس داشتم هم بعد از ظهر)حسابی عصبی شده بودمat wits' end - New!

اما عوضش امروز آخرین روز کلاس بود و استادم می خواست واسه تعطیلات عید پاک بره به کشورش و  آخر کلاس کشورشو واسمون معرفی کرد و ما هم قراره بعد تعطیلات درمورد کشورامون توضیح بدیم...

حالا اینا رو ولش ، استاد داشت گرامر درس می داد که به کلمه mimijupe برخورد کردیم یکی از دخترا پرسید یعنی چی، استاد هم ورداشت پای تخته یه دختر با یه دامن خیلی کوتاه کشید همه شروع کردن به خندیدن (آخه دامنش خیلی کوتاه بود!big grin)

یکی از این پسرا هم برداشت گفت "elle a un cul magnifique" (روم سیاه ولی روم نمی شه معنیشو بنویسم) استاد هم پرو تر از این حرفا برگشت دامن دختررو کوتاه تر کشید دیگه کلاس از خنده منفجر شده بود، همه اینطوری می خندیدن Smiley Emoticonsاما من اینطوریSmiley Emoticonsآخه خجالت می کشیدم، بابا اینا خیلی پروراند (هم می خواستن بخندم هم خجالت می کشیدم)

خواهشن واسم دعا کن praying آخه به یک مشکلات خیلی اساسی برخوردم که ممکن باعث بشه چند سال از زندگیم عقب بیافتم.