خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

این اولین پستی که با شرایط جدیدم می ذارم خوب راستشو بگم به طور کلی اینجارو فراموش کرده بودم اما دیروز یهو هواشو کردم. شرایط جدیدم اینه که در عین تنهایی تنها نیستم...

دیروز از کنار سالن همایش دانشگاه رد شدم و کلی دختر دیدم با لباس فارغ التحصیلی داشتن عکس می گرفتن و کلی خانواده با دست گل. به خودم فکر کردم به دو سال دیگه که درسم تموم میشه هم خوشحال شدم و هم ناراحت، دلم گرفت از اینکه اگه دیگه دانشگاه نیام و اگر اینکه واسه ارشد همونجا قبول نشم... خوشحال شدم چون به اونچه که می خواستم رسیده بودم مامان بابا رو تصور کردم و همینطور علی رو که با دست گل منتظرم اند. می توانستم خوشحالی رو تو صورت همیشه خندون بابا تصور کنم...

هر چه پیش آید خوش آید...