خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

چقدر ضایع است که به خاطر آرشیو آخر هر ماه میام و به زور یه پستی می ذارم و می رم:دی 

چند وقت پیش داشتم آرشیو مرور می کردم از این کار لذت می برم و هر بار هم می گم چرا انقدر کم نوشتم اما خب پیش میاد دیگه... 

معمولآ شنبه ها رو  روز مرور درسام تو برنامم گذاشتم هیچ وقت خدا حال ندارم درس بخوانم الانم کتاب کنارم بود بستمش اومدم رو اینترنت... 

روزا و شبها معمولی می گذرند کار خاصی نمی کنم کلاس می رم و درس می خوانم یکشنبه ها هم نقاشی می کشم از اینکه بخوام روزای دیگه هفته رو نقاشی بکشم عذاب وجدان می گیرم که از درسام عقب می افتم... 

نقاشی رو هم هنوز با مداد رنگی کار می کنم جرئت ندارم یه نقاشی با رنگ روغن بکشم می ترسم خراب کنم بخوره تو ذوقم ولی همش میرم سر وسایلی که از ایران خریدم و نگاشون می کنم   بلاخره یه روزی یه نقاش بزگ می شم:دی 

در مورد زمان هم واقعآ نمی دونم چی می خوام نه دوست دارم تند بگذره و نه کند فقط دوست دارم یه چیزی بشه از اینکه اینجام فکر می کنم لنگم رو هواست و نمی دونم چی می شه نه دوست دارم زود تموم شه و برگردم و نه اینکه بیشتر اینجا بمونم... 

....؟؟؟