خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

همسر من میشید؟

امروز بیکار بودم و گفتم کمی جعبه ایمیل هامو مرتب کنم و به یک ایمیل بسیار جالب برخوردم که تا دقایقی خنده را بر لبهایم نشاند. 

معمولآ ایمیل هایی که نشناسم و بی خود باشند باز نشده می رن تو سطل زباله اما این یکی رو باز کردم چون تو قسمت spam بود. 

ایمیل به شرح زیر می باشد: 

 How do you do!
My dear love I am here for you, 

I'll tell you smth about myself.I'm in love with life and trying to live a full life. Incorrigible optimist. Charming, naughty, very sociable. Like everything unplanned (specially journeys); love courteous, educated men, smart women.I hate sorrow, pessimism, loneliness, foolishness and obtrusiveness! Aim of relations: crayz love:) I am sentimental and romantic, womanly, intelligent and inventive. I am aspiring to beauty; I like to see my home coziness and modern. I like cleanness and order in everything. I am good, gay   

and charming hostess, friendly and hospitable.

N.
 

این ایمیل به انواع و اقسام ایمیل هایی که شکل مال من بود فرستاده شده بود حالا این ایمیل چجوری به دست من رسیده نمی دونم.

ولی منو یاد این مجلات و روزنامه ها انداخت که مرد و زن خصوصیات خودشونو در حد بسیار خوب و البته غیر واقعی!! بیان می کنند واسه اینکه دنبال یک رابطه اند.

اولین بار تو یک مجله ی عربی این طور روابطو دیدم این مردان عرب هم خوش سلیقه! sick

واقعآ آدم دیگه کارش به جایی رسیده که بخواد اینجوری واسه خودش یار پیدا کنه با چهار تا جمله و دری وری گفتن؟! نفرت انگیزه!!!  

چی بگم دیگه بشره، می خواد همه جورشو امتحان کنه.

 

البته مثل این مدل ایمیل یکبار تکلیف کلاس زبانم بود! نوشتن یک بیوگرافی از خودمون واسه پیدا کردن یک نفر واسه شب ولنتاینsilly

نشونه

تو ازم نشونه خواستی تو بهشتم خونه خواستی 

 این شبا دعا کن آدم  حالا که بهونه خواستی 

 عمری در پناه عشق باش عشقی که شبونه خواستی

بنوش از چشمه ی رحمت هر چقدر پیمونه خواستی   

 یک قدم بیایی به سمتم صد قدم میام به سمتت 

 از ته دلت دعا کن تا که آروم بشه قلبت  

نا امید نباش که شاید داره درمون می شه دردت  

رو به هر کم و زیادی در توبه رو گشودم 

 مهر من داشتی که حالا تو رو تا خودم کشوندم  

 این شبا دعا کن آدم تو یه قطره از وجودم 

 

این آهنگ رو محسن یا حقی خوانده هر کاری کردم نتونستم رو وبلاگم بذارمش... 

 ازش خیلی خوشم اومد گفتم بذارمش که نشد...

می گم ها این ipad عجب چیز خوبیه کار آدمو راحت می کنه دیروز باهاش قران خواندم هم نوشتش بود و هم صوتش دیگه خیلی باید آدم چیزی باشم که اینبار قرآن رو با این تکنولوژی راحت دور نکنم هر سال همینو می گم و بعد تا جز 7 8 بیشتر نمی خوانم... 

اما امسال نذر کردم انقدر نذر دارم که....

 مامان می گه موقع نماز خواندن تو با خدا حرف می زنی و موقع قرآن خواندن خدا با تو...

خدا خیلی مهربونه این شبا دعا کن آدم!  

 

بعد نوشت: 

بلاخره تونستم!!!!

و بلاخره بیستم

۲۱ سال و یک ساعت پیش تو درد کشیدی و با تموم عشق و علاقت منو به دنیا اوردی من به تو مدیونم تا ابد و تا آخرین ساعات عمرم... 

مامان گلم ازت ممنون به خاطره تموم کارهایی که این همه سال برام انجام دادی و من ناسپاسی کردم... 

دوستت دارم و این روز رو به تو تبریک می گم چون ثمره ی تمام دردها و رنج هات امروز ۲۱ ساله شد. 

 

جشن تولد خانوادگیمونو دیشت گرفتیم و با کادوها منو سوپرایز کردن... 

 موقع فوت کردن شمع آرزو کردم، خدایا همشونو براورده کن.

۲۱ سالگیم با ماه مبارک رمضان ماه مهمونی خدا شروع شد و من در حال ضعف هستم و ۶ ساعت دیگه تا افطار مونده... 

 

عدد ۲۱ به زندگیم خوش آمدی و تا یکسال کنار منی قدرمو بدون!!!:دی 

 

*ات با تو ام نبینم این صفحه رو به کسی نشون بدی ها!!

بدرقه و بدرود

 باز هم مثل همیشه مهمونامون می رن و با رفتنشون دل های ما رو هم می برن... 

 اومدن مهمون و رفتن به استقبالشون شیرین و دوست داشتنیه اما امان از رفتنشون!

مخصوصآ اگه بهشون عادت کنی و باهاشون خیلی هم خوش گذرونده باشی...  

هر چه قدر با اشتیاق برای استقبال می رم به فرودگاه به همون مقدار از بدرقشون بی زارم... 

 امروز صبح وفتی می رفتن بیدار شدم ولی از قصد پا نشدم و صداشونو شنیدم "از بچه ها خداحافظی کن " و من چشمامو بستم تا دوباره بخوابم و هیچی نفهمم... 

 خدارو شکر ذهنم پای انتخاب رشتم بود و خیلی احساس دلتنگی نکردم البته اگه فکر کنم افسرده میشم. 

توی 17 سالگی وفتی وارد دانشگاه شدم به خودم می بالیدم که درسمو یکسال زودتر تموم می کنم ، زهی خیال باطل...

 و امروز در شرف ۲۱ سالگی مجاز به انتخاب رشته شدم و میرم که از صفر شروع کنم اما هنوز معلوم نیست کی؟! 

نزدیک بود با مهمونا برم ایران اما نشد و هنوز نقطه ی پایان سفرم معلوم نیست. 

 امید به خدا هر چه پیش آید خوش آید

 

*دایی جان کوچیکه می دونم وقتی رسیدی وقت پیدا کردی میای و به اینجا سر میزنی به سلامت برسی جاتون تو خونمون خالیه:(

راهی به سوی او

یکدفعه دلم هوایت را کرد انگار همه ی دلتنگی های این چند سال انتظار بر دلم سنگینی کرده و ابرهای غیبتت یکباره آسمان دلم را تیره کرده، سیل اشک سد پلک هایم را می شکند و ... 

جشن میلادت است تصمیم را می گیرم ،خانه را آماده می کنم، جلوی در را جارو می کنم تا خوب تمیز شود شاید که خودت هم به جشن تولدت بیایی، نکند پیش پایت کثیف باشد! 

نه تنها با آب بلکه با اشک هایم تمام مسیر کوچه را می شویم. بی قرار شده بودم هر لحظه دم در می آمدم و به ابتدای کوچه خیره می شدم و مسیر را نگاه می کردم مبادا کثیف باشد! 

آخرین مهمان هم رفت، کنار در نشستم بغضی گلویم را فشرد و گریستم، آنقدر تا دلم خالی شد. ناگهان به خودم آمدم ،برای چه غمگینم؟ مگر این اشک ها از اعماق دلم برای تو نریخت؟ مگر دلم برای تو نلرزید؟ مگر جز لطف تو کسی این گونه مضطرب می شود؟ من امروز سراسر انتظار بودم و شوق برای تو... 

از اشتیاق بال در می آورم تو امروز به من نظر کرده بودی برای همین بود که دلم هوایی شده بود این بی قراری ها از لطف تو بوده...  

با خودم می گویم: "دیگر چه می خواهی؟ دیدن روی آقا یا لرزیدن دلت؟" 

می روم داخل خانه و نماز شکر می خوانم و مفاتیح را باز می کنم " سلام علی آل یاسین..." 

چقدر لحظات درد و دل کردن و لرزیدن دل شیرین است دلم نمی خواهد هیچ وقت این لحظات به پایان برسند، دیگر مهم نیست چه زمانی باشد از این به بعد تو همیشه همراه من هستی و در قلبم و اعماق جانم،  امشب شب میلادت برای همیشه نامت را بر لوح دلم حک کردم و می دانم  هر وقت صدایت کنم مرا می بینی و صدایم را می شنوی و پاسخم را می دهی. 

یا مهدی زودتر ظهور کن

 الهم عجل لولیک الفرح