خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

کاش اینجا اونقدر شخصی بود که می شد هر چی دلم میخواد توش بنویسم اما حیف که نیست!

دوست داشتم این آهنگی رو که دارم گوش میدم رو بنویسم اما این کارو نمی کنم...

کاش به جای فردا آکادمی گوگوش امشب بود!

همینطوری الکی حوصله ام سر رفته واسه شنبه درس دارم، مطمئنم که فردا وقت نمی کنم بخوانم اما امشب هم اصلآ حوصلش نیست...

با اینکه به تنهایی عادت دارم اما دوس نداشتم امشب تنها باشم حوصله بیرون رفتن هم نداشتم! بیرون که البته چه عرض کنم؟ (خانه ی ماتم زده ی...)

خیلی زیادی پشت سر بقیه حرف زدم خدا کنه هر چی گفتم به سرم نیاد...

چرا زودتر هفته دیگه نمیاد دلم یه تنوع بزرگ می خواد، چی بهتر از اسباب کشی و خونه چیدن اونم اگه جابه جایی طبقه به طبقه باشه و متراژ خونه بزرگتر بشه!!

یوپی!!!!!!!!!!!