خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

کمی از احوالات گذشته ام

این دو سه روزه پامو از رو کلاج اوردم بالا و فقط رو گاز فشار می دم و می خورم، ترمز هم نمی گیرم... 

خداییش بعد از چند ماه خانه داری، بیای پیش مامان بابات اونوقت نخوری؟؟!! 

گفتم خانه داری، چه هم کردم!!! همین صبحی داشتم دست گلام رو به مامان تعریف می کردم  نمونش آشغال های بی زبان بود که در بالکن باد می خورد و کسی نبود اونا رو ببره پایین:دی 

آشپزی که می کردم ماکارانی درست می کردم.... 

اما خدا وکیلی از اونجایی که به تمیزی علاقه شدیدی دارم تی کشی و جاروبرقی هفته ای یک باز جا نمی افتاد، که البته با اون همه گرد و خاکی که تو ایران هست کافی نبود اما وقت هم کم پیدا می شد و همچنین حوصله! 

زندگی دانشجویی بود دیگه خوش هم زیاد می گذشت بد هم داشت البته!!! مخصوصآ از طرف هم خونه!!!!! و صد البته اگه از جنس خ و ا ه ر باشد!!!  

و اما حالا اومدم واسه تعطیلات اینور آب حسابی خوش بگزرونم... 

هر چی هم که نگاه می کنم این دنیا رو با دنیایی که تو ایران دارم مقایسه می کنم صد بار خدا رو شکر می کنم که درست انتخاب کردم و رفتم با اینکه تو ایران واسه همه تعجب آوره اما من خودم و روحیاتمو بهتر می شناسم... 

همیشه فکر می کردم نکنه پشیمون بشم فعلآ که شش ماه گذشته و من از همه چی راضی بودم کشورم (البته در بعضی از موارد شدیدآ خاص!!!) شهرم، دانشگاهم، مخصوصآ رشتم و... 

 رو هم که خدا تریای دانشگاه رو از سرم کم نکنه در این مدت خوب تلاش می کرد که شکم بنده رو سیر نگه داره و در غیر این صورت همسایه گرامی خاله جان از طبقه بالا ناجی بنده بود البته گه گاهی واسه خالی نبودن عریضه (بازم اشباه نوشتم!!!) یه تخم مرغی، کوکویی و دیگه خودکشان

سرعت بسیار بالای فیس بوک دیوانه ام کرد... آمده بودم تا کلی چیز بنویسم اما تمامش پرید.... دپرس شدم از اینهمه آزادی!!

بقیش بماند برای بعد نوشت و زمانی که اخلاقم سر جایش آمد...