خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

نمی دونم چرا این محرم، به اندازه محرم های سالهای پیش حال نکردم. کم کم به این نتیجه رسیدم هر چه ساده تر و غریبانه تر بهتر، انگاری اونجوری بیشتر به دلت می شینه....

اینجا مشهد ور دل امام رضا، این همه عذاداری با بهترین سخنوران و مداحان بازم دلمو راضی نمی کنه....

شاید این خودمم که تغییر کردم، شاید هر چی بچه تر بودم دلم پاک تر بود و حالا فقط در مراسم ها شرکت می کننم بدون اینکه به عمقش برسم.....


احساس دلتنگی شدید می کنم تو این شبا می خوام که دوباره مثل قبل دور هم جمع بشیم مهم نیست کجا فقط با هم..... شب که می شه قبل از اینکه چشمام رو هم بیافتن دل شوره می گیرم مبادا فردا یکیمون نباشه، یکیمونو ببری، التماسش می کنم که اول دور هم جمع بشیم و اگه قراره یکی زودتر بره اون من باشم........


بگذریم از این بحث غمگین که فقط شبهای لعنتی به سراغم میاد.... امشب شب یلداس برنامه خاصی ندارم سعی می کنم از اون یک دقیقه اضافیش بهتر استفاده کنم.اما هیچ کاری هم که نکنم فال رو حتمآ می گیرم بعدش دوباره میام فالم رو می ذارم...



رفتن به فسی بوک و دیدن عکسهای بر و بچ در اونور آب بعد از سه ماه مارو حسابی هوایی کرد و اندکی دلمان گرفت... باورش سخت است اما بهشتی بود زود گذر (البته از دور!!)...

سر و سامان گرفتم حسابی... اینترنتم به پای اونجا نمی رسه اما خوبه...

هر دو هفته یکبار در سرماخوردگی به سر می برم الانم یکی از همون هفته هاس...

کلاسای رانندگی هم تموم شد و امتحانشم قبول شدم و منتظر گواهی ام تا از دست این تاکسی ها راحت شم...

هر از چند گاهی هم هنگام عبور از خیابان تقریبآ تا دم مرگ میرم ، از اونجایی که رانندگان محترم به شدت مراعات عابرین رو می کنند و از یک میلیمتری بنده با سرعت جت حرکت می کنند...

کلاسارو هم تا جایی که بتونم نمی رم چون بسیار خسته کننده است و ترجیح می دم در خانه بمانم و بخوانم....

در کل روزگارم بد نیست....