خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

یکسال گذشت

17 تیر پارسال شروع دوباره وبلاگ نویسیم بود و چقدر زود یکسال گذشت…

2۱ تیر آرایشگاه فهیمه جون ، تالار شرکت نفت و آخر شب…

24 تیر آغاز زندگی مشترک آبجی خانوم با همسر گرام…

و 28 تیر شب آرزوها…

 

ماه رجب اومد، اومد و من نفهمیدم…

احساس می کنم دارم غرق می شم…

به یک غریق نجات نیاز دارم….

شاید یه سفر به ایران…

یک چهارشنبه ، یک پنجشنبه و مجلسی که آرومم کنه و یا به قول خودم شارژ بشم…

 

امروز سر میز صبحانه زحمات 8 ماهم زیر سوال رفت…

چمیدونم شاید حق با بقیه باشه اما یادگیریه زبانی که تا حالا حتی یه کلمشم به گوشت نخورده کاره آسونی نیست…

مشغله!!

اومدن مهمونا باعث شد از خیلی کارها عقب بیافتم از جمله نشستن پای اینترنت...

خدایا درسا.....زبان.....فرانسه.... احساس می کنم همشو یادم رفته نمی خوام به هیچی فکر کنم به یه هفته دیگه که اینا میرن به کوله باری از درسایی که باید بخونم و به شهریور و کابوس دانشگاه به ریاضی های فراموش شده...نننننننننننننه...

می خوام این دو ماه مونده از تعطیلات بهم خوش بگذره تا بعد تا دلم خواست حرس و جوش بخورم.

۲۰ روز با مهمونا گردش و چرخش در اطراف سوئیس و بعد با آبجی خانوم گردش و چرخش دور اروپا...

کافی نیست؟!

از سرمم زیاده..........