خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

هر چی بود و نبود بلاخره تموم شد و خوبیش به همینه!! 

امتحان خارج از تصورم سخت بود و اصلآ هیچ مطابقتی با امتحانایی که کار کرده بودم نداشت و ده ها برابر سخت تر بود... 

حالا که گذشته و خیلی خوشحالم و احساس می کنم یه بار سنگینی از رو دوشم برداشتم ولی امیدوارم که اون بارو خوب رو زمین گذاشته باشم کار دیگه ای نمی تونم بکنم جز دعا... 

 

خارج از موضوع امتحان  

تازگی ها وقتی مرغ می خورم با اکراه تمومش می کنم چون یه دفعه یاد خود مرغ زنده می افتم و اینکه چقدر ما آدما وحشی هستیم و اینکه چه جوری با دندون یا با قاشق می افتیم به جون یه مرغ پخته یا سرخ شده .... نفرت انگیزه....  

امروز مرغ داشتیم حالا حالم خیلی قبل از امتحان خوبه ,که به این چیزا هم فکر کنم.

چند وقت پیش که صحبت مناره و اجازه اذان گفتن و رآی گیری اینجا بود، سر یکی از کلاسام هم موضوع مطرح شد و جای تآسف داشت از اینکه اینجوری دین اسلام بین مردم جهان جلوه پیدا کرده... 

معلمه راحت بر می گرده بهم می گه معلومه که من رآی منفی میدم این چیزا برای من یه معنی میده ،اونم سنگ سار زنان که تو افغانستان شاهدشیم، آخه این درسته که یک زن رو سنگ سار کنند؟؟ 

بعدش از من که تنها مسلمون با حجاب اون جمع بودم ،پرسید آیا واقعآ تو قرآن شما این اجازه داده شده؟ منم که هر دفعه این جور حرفا پیش میاد هول میشم که نکنه خراب کنم، این جور وقتا انگار یه بار خیلی سنگینی رو دوشم داشته باشم، میمونم چی بگم  

گفتم نه، با این حرفم بقیه مسلمونا خودشونو رو کردن و به مخالفت از من ... 

دیگه از بقیه صحبتها هیچی نمی فهمیدم و فقط منتظر پایان کلاس بودم.... 

  

اینا رو گفتم چون حقیقت داره و اولین باری نبود که اینطوری تو کلاس عصبی می شدم  و این چیزا رو می شنیدم... تقصیر خودمونه ،خودمون خرابش کردیم...

اسلامی که پیامبر برامون اورد این بود؟؟ هر روز حرفای تازه اتفاقای عجیب از مملکت های اسلامی از آدمای مسلمون بعد اونوقت می خوایم دید مردم نسبت به ما چطور باشه؟؟ 

 

ما دروغ می گیم، خیانت می کنیم، اسراف می کنیم، دل همدیگرو میشکونیم ، حق همدیگرو ضایع می کنیم و... 

اون وقت فقط بلدیم بریم رو منبر و رزه تو گوش هم بخوانیم.... 

  

دیگه تو این دور و زمونه نمی شه حرف هیچ کسو باور کرد دیگه دارم به همه چی شک می کنم کلاساشون کتابهاشون ... 

دارم کتابهای دینی دبیرستانو مرور می کنم این دفعه با دقت تر جالبه که  مارک ج م ه و ر ی  ا س ل ا م ی  روش نوشتن مطالبیه که خودشون چاپ کردن بعد اونوقت با رفتارشو مقایرت داره....

  

دلم خیلی پر بود هنوزم خالی نشده... هر چی کمتر یادآوری شه بهتره...

بازهم همون ایران و بی خبری!

اولش که وبلاگمو باز کردم تعجت کردم منتظر یه صفحه سبز و مرتب بودم یادم نیست از کی نیومدم اینجا... خب این قالب و دوست ندارم واسه عید عوضش کردم حالا شاید دوباره برش گردونم به حالت قبلیش... 

هر چی روز اول عید و روز قبلش خوب بود روزای بعدش افتضاح گذشت چیری نبود که بخوام بگم فقط اینکه همونطور که گفته بودم برای تمیز موندنه اتاقم دیگه نباید درس بخوانم٫ طلسم شدم و دیگه حال و حوصله حتی یه ذره درس خواندن نداشتم... 

خلاصه که خیلی عقب افتادم و الان هم در فشارم کلی کتاب که باید بخوانم و وقتم کم... 

برای تعطیلات عید پاک هم رفتیم به سفر کوتاه با اینکه بارون می بارید اما خیلی خوش گذشت و روحیه گرفتم برای ادامه کار... 

 

 امروز برای اولین بار سریال مسافران که به نظم مزخرف ترین سریال میومد رو از اول تا آخر دیدم در عین لوسی می تونم بگم قشنگ بود  واقعیت های زندگی ما آدما و عادت های غلطمونو به تصویر کشیده بود البته بیشتر عادت های ما ایرانی ها!!! 

 

خیلی بده که بعضی از احساسات و نمی شه توی کلمات جا داد و با اونا توصیفشون کنی... 

 

عید اومد بهار اومد

خب یک سال دیگه هم گذشت هر چی بود بد یا خوب تموم شد مثل هر سال تو سال جدید باید تغییر کنیم ولی امسال چند تا هدف بزرگ دارم و می خوام که حتمآ حتمآ بهشون برسم... 

لحظه سال تحویل یه خرده عجیب بود نمی دونم چی شد که یکدفعه هممون پاشدیم و دستامونو دادیم به هم تا سال تحویل بشه خب منم که همیشه ضد حالم همش تو دلم می گفتم این لوس بازی ها چیه! :دی 

هر سال برای عید دکور اتاقمو تغییر می دادم اما امسال چون دو سه ماه پیش اینکارو کرده بودم دیگه حوصلشو نداشتم حتی تا همین صبح هم به طرز افتضاحی اتاق کثیف بود ولی بلاخره تمیز شد حتی میزم!!! نمی دونم چند بار در سال اتفاق میوفته که میزم به طور کامل تمیز بشه ولی امروز شد و تا وقتی که دوباره کتابامو نیارم رو میز تمیز می مونه با این حساب فکر کنم بهتره دیگه هیچ وقت درس نخوانم!!! :دی 

امروز با صبح خوبی شروع شد به طوری که همش این آهنگ رو با خودم زمزمه می کردم (همه چی آرومه من چقدر خوشحالم٬ من چقدر خوشبختم همه چی آرومه...) اما بعدش درد شدیدی افتاد به جونم و تا شب باهام بود و خوشبختانه الان خوب شدم و امشب هم به خوبی تموم میشه... 

واقعآ سر سال تحویل واسه مملکتمون دعا کردم که مشکلاتش حل بشه٬ که موفق باشه و پیروز و بتونم همیشه بهش افتخار کنم و همچنین واسه فرج امام زمان  و چیزای دیگه ...  

فردا اول فروردین امیدوارم یه روز دیگه باشه و سال خوبی شروع بشه...  

 

عید و سال نو مبارک

می گن دوره ی آخر الزمان دوره ی شک و دو دلی ها و گمراهی هاست خدایا ما هر روز پنج مرتبه در روز حقانیتت و وجودیت بی مانند رو که قبول داریم تکرار می کنیم و ازت می خواهیم که مارو به راه راست هدایت و کنی و ما جرو گمراهان قرار ندی ... 

خدا جون خودت نجاتمون بده از دست خودمون....

این چیزایی که می شنویم و حتی می بینیم باورشون خیلی سخته اما می دونیم که وجود داره  

ثروت قدرت و یا چی؟؟؟؟

 ظلم پایدار نمی ماند.... 

خدا رو شکر که تو هستی خدارو شکر که عدالتت هست خدارو شکر که آخرت هست خدارو شکر که روز جزا هست خدارو شکر واسه همه چیز همه چیز..... 

 

و امروز ما بیشتر از هر روز دیگه به حکومتت ، هدایتت و ولایتت نیازمندتریم پس ظهور کن...