خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

عمرت طولانی

امروز با چشمهای خیس از اشک، از خواب پریدم؛ بغض شدیدی داشتم، اما قورتش دادم تا در بیداری اشک هایم نریزند، تا چشم هایم باور نکنند که روزی این خواب به حقیقت میرسد، تا به بهانه ی آن روز گریه نکنند. 

وقتی از خواب بیدار شدم که یکی گفت:"آخه تو اونو از همه ما بیشتر دوست داشتی!" و آخرین حس که ای کاش بار دیگر بغلش کرده بودم، در تمام طول خواب مثل خوره گریبانگیرم بود. 

قرار بود خوابهای من طلایی باشند اما این خواب مثل شب تاریک، سیاه بود و بوی مرگ میداد. 

فقط دعا می کنم که عمرت طولانی شود و سایه ات بالای سر همه ما....  

لعنت به غربت... 

----------------------------------------------------------- 

چقدر خوبه که آدم دلداری دادن بلد باشه! در حالی که شونه هاشو گرفته بود، تکونش می داد، گریه برای چیه، تو امشب اینجا اومدی برای چی، دعا کن...دعا کن...می گیری...منطمئنم که می گیری...فقط توکل کن و بس.... 

داشتم نگاهشون می کردم و اشک می ریختم، خدا هیچ وقت کسی رو که به دلداری نیاز داره سر راه من نذار! نهایت دلداریم اینه که دستشو تو دستم بگیرم و پا به پاش گریه کنم. 

 

خدایا تو این شبهای عزیزت اول فرج آقا رو می خوام و بعد شفای مریض ها که این شبا چشم انتظار دستای بلند ما روی آسمون توست. امین

حسرت می خورم

داشتم فکر می کردم که واسه ی شب های قدر کجا برم؛ یکدفعه یاد روز ولادتت افتادم اونروزی که دلم بد جوری هوات رو کرده بود ، از پشت مانیتورم به حرم اومدم، سلام دادم و تو مراسم شرکت کردم. 

به خودم قول دادم ، دفعه بعدی که رفتم مشهد هیچ کدوم از فرصت هامو از دست نمی دم و به حرم می رم، که انقدر از راه دور حسرت نخورم.اما باز هم زیر قولم زدم. وقتی پام اونجا میرسه دیگه خودمو گم می کنم ،اما بلاخره بود شبهایی که خیلی بهم حال می داد. 

شبهای حرم رو خیلی بیشتر دوست دارم مخصوصآ اگه دیر وقت بری و تا اذان صبح وایسی به نظرم ملکوتی ترین لحظه همون موقع است و از عمر آدم حساب نمی شه. 

یادمه رمضان پارسال شب های قدر می رفتیم مراسم و بعد از اونجا نماز صبح توی حرم می خواندیم. چه شبهایی بود!!

قبل اذان صبح اومدم رو اینترنت تا سایت پخش زنده حرم رو پیدا کنم، رفتم توش و نفهمیدم زمان چقدر گذشت.دعای ابو حمزه ثمالی رو می خواند، همراه با ترجمه فارسی، خیلی قشنگ بود.

وقتی آخر دعا میرسه روم نمی شه خواسته های دنیویمو از خدا بخوام با خودم می گم اینهمه دعا گوش ندادی که باز همونی باشی که بودی، همونو بخوای که می خواستی. 

 

 *فاطمه وای به حالت شبهای قدر تو خونه بشینی(می دونم که نمی شینی!) ولی میگم تا احساس منو درک کنی. تا وقتی اونجایی هیچی حس نمی کنی اما همین که دور می شی... 

میری حرم واسه منم حسابی دعا می کنی آویزونه هر کی می خوای بشو تا ببرنت! به بقیه هم می گی، می دونم که این شبا همو هر شب می بینید، فقط یادت نره.

کدبانو اشتباه می کند!

این روزها شدم خفاش شب و تا صبح که خورشید طلوع کنه و من بتوانم بهش سلام بدم، بیدارم و از اون ور گازو می گیرمو می خوابم. 

اینطوری دیگه روزه های پانزده ساعته هم آسون تر میشه! 

از اونجایی که در تمامیه مدت عمرم دست به سیاه و سفید نزدم big grinاین ماه رمضون که در تعطیلات فکری و روحی و (کلی) به سر می برم چهار تا بشقاب که این ور اونور می کنم و سفره ی افطار پهن می کنم و غذای سحر گرم می کنم به خودم جرئت دادم و از لقب کدبانو استفاده کردمbatting eyelashes

اوایل مشتریه سحری خوردن خودم بودم و کم کم مادر گرام هم ترقیب شدند و به من پیوستند و از اونجایی که بنده شب زنده دار هستم غذای سحر پایه من است و هر شب هزار تا اشتباه می کنم!!! 

اکثر اوقات غذاها حاضریست دلمه و سوسیس و کالباس و گاهی هم غذای مانده ی افطار... 

(این روزا از بس دلمه خوردمsick

و اما امروز 

کدبانو ساعت را اشتباه می بیند! و مادر بیچاره را یک ساعت زودتر از اعماق خواب نازش بیرون کشانده و بر سر میز رسانده و باز هم مادر بیچاره چادر به سر دقایقی چند بر سر سجاده منظره شنیدن صدای موبابل تا اذان را اعلام کنند... 

بعد از اینکه ساعت کامپیوتر، موبایل، ساعت رو میزی و ساعت موچی ام اشتباهم را تصدیق کردنند به اطلاع مادر رسانده و مادر گرام دوباره ناگزیر به خواب رفت.  

به حال خوده من که فرقی نداشت اما دلم برای مامانم سوخت rolling eyes

*چقدر بوی بارون خوبه! بارون رحمته، خدایا رحمتت شکر 

 

بعد نوشت: 

کدبانو گری و هزار دردسرbatting eyelashes!! چقدر حلوا درست کردن سخته از کت و کول افتادم!! 

رنگ و بوش که خیلی خوب شد حتمآ طعمشم خوبه، تازه واسه همسایه هم بردمbig grin 

اما تو آسانسور حالم گرفته شد یک سگ گنده اومد بیرون قد داشت اندازه من!!! زهرم ترکید.

همسر من میشید؟

امروز بیکار بودم و گفتم کمی جعبه ایمیل هامو مرتب کنم و به یک ایمیل بسیار جالب برخوردم که تا دقایقی خنده را بر لبهایم نشاند. 

معمولآ ایمیل هایی که نشناسم و بی خود باشند باز نشده می رن تو سطل زباله اما این یکی رو باز کردم چون تو قسمت spam بود. 

ایمیل به شرح زیر می باشد: 

 How do you do!
My dear love I am here for you, 

I'll tell you smth about myself.I'm in love with life and trying to live a full life. Incorrigible optimist. Charming, naughty, very sociable. Like everything unplanned (specially journeys); love courteous, educated men, smart women.I hate sorrow, pessimism, loneliness, foolishness and obtrusiveness! Aim of relations: crayz love:) I am sentimental and romantic, womanly, intelligent and inventive. I am aspiring to beauty; I like to see my home coziness and modern. I like cleanness and order in everything. I am good, gay   

and charming hostess, friendly and hospitable.

N.
 

این ایمیل به انواع و اقسام ایمیل هایی که شکل مال من بود فرستاده شده بود حالا این ایمیل چجوری به دست من رسیده نمی دونم.

ولی منو یاد این مجلات و روزنامه ها انداخت که مرد و زن خصوصیات خودشونو در حد بسیار خوب و البته غیر واقعی!! بیان می کنند واسه اینکه دنبال یک رابطه اند.

اولین بار تو یک مجله ی عربی این طور روابطو دیدم این مردان عرب هم خوش سلیقه! sick

واقعآ آدم دیگه کارش به جایی رسیده که بخواد اینجوری واسه خودش یار پیدا کنه با چهار تا جمله و دری وری گفتن؟! نفرت انگیزه!!!  

چی بگم دیگه بشره، می خواد همه جورشو امتحان کنه.

 

البته مثل این مدل ایمیل یکبار تکلیف کلاس زبانم بود! نوشتن یک بیوگرافی از خودمون واسه پیدا کردن یک نفر واسه شب ولنتاینsilly

نشونه

تو ازم نشونه خواستی تو بهشتم خونه خواستی 

 این شبا دعا کن آدم  حالا که بهونه خواستی 

 عمری در پناه عشق باش عشقی که شبونه خواستی

بنوش از چشمه ی رحمت هر چقدر پیمونه خواستی   

 یک قدم بیایی به سمتم صد قدم میام به سمتت 

 از ته دلت دعا کن تا که آروم بشه قلبت  

نا امید نباش که شاید داره درمون می شه دردت  

رو به هر کم و زیادی در توبه رو گشودم 

 مهر من داشتی که حالا تو رو تا خودم کشوندم  

 این شبا دعا کن آدم تو یه قطره از وجودم 

 

این آهنگ رو محسن یا حقی خوانده هر کاری کردم نتونستم رو وبلاگم بذارمش... 

 ازش خیلی خوشم اومد گفتم بذارمش که نشد...

می گم ها این ipad عجب چیز خوبیه کار آدمو راحت می کنه دیروز باهاش قران خواندم هم نوشتش بود و هم صوتش دیگه خیلی باید آدم چیزی باشم که اینبار قرآن رو با این تکنولوژی راحت دور نکنم هر سال همینو می گم و بعد تا جز 7 8 بیشتر نمی خوانم... 

اما امسال نذر کردم انقدر نذر دارم که....

 مامان می گه موقع نماز خواندن تو با خدا حرف می زنی و موقع قرآن خواندن خدا با تو...

خدا خیلی مهربونه این شبا دعا کن آدم!  

 

بعد نوشت: 

بلاخره تونستم!!!!