خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

چی شد که اینطوری شد؟

یار دبستانی من ، با من و همراه منی  

  چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه  

  ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما

دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد ، مرده دلای آدماش
دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟

یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه
ترکه بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما 

 

 

خدا هر چه زودتر امام زمانمونو برسونه و نجاتمون بده  

 

----------------------------------------------------------------------------------------------- 

 پنجشنبه ۴ تیر

نوشتمو پاک کردم به دلایلی...بهتره در مورد چیزای بهتر صحبت کنیم مثل کنکور :دی  

به به فردا کنکور دارم هیچی نخوندم فرمالیته گفتن اینجا برگزار می شه ما هم شرکت کردیم اگه قبول شدم چه بهتر اما برنمی گردم  :دی اگه هم قبول نشدم tan pis!

 

یه روزی از همین روزا

بعضی روزا روز بد شانسیه تا دیروز خیلی بهش اعتقاد نداشتم اما امروز ایمان اوردم... 

 

اینکه صبح حوصله کلاس رفتن نداشته باشی هزار بار بری جلو آینه و با خودت کلانجار بری که حاضرشی یا نه از اون بدتر که چی بپوشی هزار باره دیگه هم هی لباس عوض کنی آخرش با نارضایتی از قیافت می ری بیرون ... 

 

و اما سر کلاس هزار بار به خودت ناسزا بگی که چرا کلاس به این مزخرفی رو اومدی که یه نفر نشسته اونجا و چرت و پرت تحویلت می ده و بعدش یه هو یادت می افته که با یکی از بچه ها قرار داشتی بری دانشکده هنر پرس و جو )نه امروز نه) با دعا و خواهش که یادش نباشه 

و آخر کلاس طرف مشتاق تر از بنده می گه بدو که بریم... 

 

این شد یه قدم مثبت پیش به سوی علاقم  

حالا رفتی میگه اینجا نیست باید برین اون یکی شعبه , با کلی اتوبوس عوض کردن و پرسو جو اون یکی شعبه رو پیدا می کنی وای به اون لحظه ای که گفت دیر اومدی خیلی دیره

چقدر؟ نوزده روز ناقابل!!!!  برو سال دیگه بیا ننننننننه ..... 

 

کاش همین جا ختم می شد جایی که کلی واسه سال آیندت برنامه ریزی کرده بودی که بلاخره به نقاش می شی 

نشستی تو اتوبوس به فکر اینی که حال این نشد چی کار کنی که یه دفعه یکی یه برگه میاره جلوت که امضا کنی تو هم میکنی ..... 

حالا بماند که اون برگه چه بود.........

عید خوبی بود یعنی حداقل از پارسال خیلی بهتر بود، برنامه هایی رو که واسه خودم ریخته بودم تا حدودی در حد کمتر دارم اجرا می کنم... 

تعطیلات عید پاک اقتاد بعد از عید و این بهترین موقعیت واسه یه سفر بود.... 

سفر به اسپانیا گرچه کم بود اما بهترین سفر شد از جاهای دیدنی و طبیعت زیبا گرفته تا شلوغی و هیجان همه بیسته بیست...  

البته بعد از سفر روز اول شدیدا دپ بودم وقتی از پنجره بیرونو نگاه کردم می خواستم شیشه رو بشکونم آخه مردم کجایید شما؟؟ 

عصرش رفتیم لب دریاچه دلم به حال خودم سوخت چقدر به تنهایی عادت کردم من، اما دیگه خونم به جوش اومده بود می خواستم یقه یکی رو بگیرم، مهم نبود کی فقط یکی ،بگم بیا با من حرف بزن!! 

 چقدر دلم می خواست باشن کنارم... 

همیشه همه چیز اونطور که ما دلمون می خواد نمیشه.... 

واسه بدست اوردن بعضی  چیزا ممکنه خیلی ها رو هم از دست بدی.....

سعی کردم به حالت اول برگردم الان خوبم، شدم همون دختر بی عاره قبل از سفر D:

سال 87 داره تموم میشه کمتر از یه هفته بیشتر نمونده اصلآ از این سال هیچی نفهمیدم چون همیشه به اشتباه 86 مینوشتم یا می گفتم....

احساس می کنم شدم یه آدم بیسواد وقتی سرم رو کاغذ قلم فقط تو دستام میچرخه و نگام به صفحه سفیده اینجام که.... 

این یکسالی که گذشت هیچوقت فکر نکردم که کوهای آلپ می تونه بهترین جا واسه اسکی باشه تا اینکه سه چهار ماه پیش یه فیلم منو برد رو کوها در حال اسکی خلاصه که خیلی به هوسم انداخت تازه اون موقع بود که از دورو بری هام سوال کردم دیدم بله تا حالا ما خواب بودیم و خبر نداشتیم مگه میشه کسی بیاد اینجا و از این ورزش استفاده نکنه.... 

و بلاخره هفته پیش رفتیم اولش کلی بازی در اوردم آخه کفشش خیلی برام سنگین بود ولی تونستم خودمو نگه دارم :دی  

از اونروز هر چی بگم حال داد کم گفتم... 

 

میگن این روزا بهترین روزای عمر من که دارن می گذرن(شاید به بطالت)  

  

تو این یه هفته باقی مونده دارم رویه یک برنامه جامع کار می کنم امیدوارم که بهش عمل کنم...

بوس شکلاتی

دیروز لیست نمراتم اومد در نهایت بی انصافی بود فکر می کردم خیلی بیشتر از این بشم حتمآ اعتراض می نویسم… ولی این ترم زودتر شروع می کنم که مثل ایندفعه مجبور نشم یه ماه خودمو بکشم… تو ایران که اصلآ نمی شد درس بخونم عوضش وقتی برگشتم شب و روز نداشتم…

  

ایران… 

 آره اونجا بودم الان دو ماهی می شه که برگشتم باورم نمیشه از اینکه هیچ احساسی  

ندارم این روزا شدم مثه یه خط صاف اصلآ بالا پایین نمیرم نه غمگینم نه خوشحال...نمیدونم چمه!!

 

اما فقط دلم یه چیز می خواد یه بوسه شکلاتی…

 آره وای خدا می خوام دلم اون کوچولوی شیرین زبونو می خواد… وقتی پای میز میشستم که مثلآ درس بخونم همش حواسم به پله ها بود که بیاد اونم سر ساعت خودش آوازخوان با اون پاهای کوچولو میومد به طرفم و رو پاهام میشست دیگه از درس چیزی نمی فهمیدم عاشق این بودم که اون بخنده من قلقکش میدادم و اون قهقه میزد یا بضی وقتا دنبالش می دویدم و اون جیغکشون فرار می کرد…

همون روزای اول بود بهم گفت بوس شکلاتی میخوای؟ (نمیدونم این اسمو از کجا یاد گرفته بود، مامانش می گفت فقط تو رو اینجوری میبوسه)  

دستاشو می انداخت دور گردنم و فشار می داد لباشو رو لپم با صدا بوسم می کرد…مممممممم ماچ

منم که این کارو باهاش میکردم کلی میخندید….

اما روز آخر وقتی اشکامو دید از تو بغلم اومد بیرون و بهش گفتم بوس شکلاتی می خوام اما دوید رفت تو خونه… 

و  من در حسرت آخرین بوس شکلاتی موندم……..