خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

مجلس خاله خان باجی

بعضی وقتا دلم واسه خودم و جوونیم می سوزه که اصلآ جوونی نکردم:دی

هفته پیش به خاطر اصرار های فراوان از طرف عمه جان مجبور شدم برم خونشون رزه و اینکه اگه نرم عمه جان، مامانش و دیگر اعضا ناراحت می شوند و به دل می گیرند و بلاخره یکی باید جور بکشه، از میان من و آبجی بزرگتره دیوار کوتاه تر از من مگر پیدا هم می شود!!!

خلاصه با خاله جان رفتیم و در مجلس تنها دختر خانومی که حضور داشت بنده بودم (منهای دختر عمه هام که خونشون بود!)

حالا کاش یه رزه ای هم بود یکی می رفت رو منبر و به ما یه موعضه ای چیزی می کرد یه آقایی سر ظهر میاد و یه ذکر مصیبتی می خوانه و هنوز کسی نیومده می ره...

اعضای این مجلس هم تشکیل می شوند از حاج خانوم ها متشکل از همسایه ها و فامیل های بسیار دور و صحبت این مجلس گله و گلایه از همدیگه که ما هر وقت رزه داریم شما نمیان اما میایم و کلی از این حرفای به قولی خاله خان باجی....

من هم تر گل ور گل اون وسط نشستم و به صحبتاشون گوش می دم...

آخه این دلسوزی نداره یه شب پنجشنبه به جای اینکه با دوستات باشی بشینی پای صحبت حاج خانوما!!!


دیروز و زور قبلش عجیب سر کار بودم! قرار بود کارگر بیاد و خونه رو تمیز کنه و لباس های مارو هم بشوره از صبح زود بیدار شدم با اینکه بعد از اذان صبح خوابیده بودم و خانوم تشریف نیاوردن من هم عصبانی بلند شدم گفتم خدا هیچ وقت هیچ کسو محتاج کسه دیگه نکنه! افتادم به جون آشپزخونه که بلاخره دم دمای ظهر اومد و دوتایی خونه رو مثل دست گل کردیم لباسا هم تمیز شد:دی

و همه به خوبی و خوشی به زندگیمون ادامه دادیم:دی

بعد نوشت:

با عرض شرمندگی و پوزش از سواد بسیار زیادم روضه نه رزه :دی

حالا اینجا شده یه برگ دیکته، تورو خدا رو در واسی نکنید، غلط دیگه دیدید بگید!!!

موعضه هم نه موعظه!