من واقعآ خسته نباشم که بعد از چهار ماه دوباره اینجارو به روز می کنم....دیگه نوشتن واسم خیلی سخت شده سخت تر از چیزی که فکرشم بکنم حتی تو یه تیکه کاغذ!
هیچ وقت دوست نداشتم همچین فاصله ای بینمون بیافته.(بین من و نوشتن!!)
خیلی خوش خیال بودم که فکر می کردم با درس خواندن تو شبهای امتحان می تونم لقب معدل الف رو مال خودم بکنم! این ترم آنچنان به غلط کردن افتادم که با خودم قول دادم و عهد بستم نامردم اگه تو طول ترم مثل بچه آدم درس نخوانم. واقعآ سخت بود! خیلی سخت بود!!
خلاصه اینکه فهمیدم شاگرد اول کلاس یکشبه شاگرد اول نمی شه و من خیلی دیر تصمیم گرفتم درس بخوانم. آدمی که از خودش مطمئن باشه لیاقتش بهتر از اینها نمیشه!
این چند هفته در پیش رو آخرین فرصت برای زندگی مجردیم می باشد، با خودم مرد و مردونه رو به رو شدم، می خوام ببینم چقدر می تونم خودمو به خودم نشون بدم یا به قولی چند مرده حلاجم!؟ از هر نظری!!
این رو مثه یه تست کنکور می ذارم جلوم، ببینم قبول می شم یا نه.
این گوی و این میدان...
سلام؛ هنوزم دیر نشده ها!
درود بر شما ،نوشتن بعد از4ماه هم شیرین است وب قشنگی داری مایل بودی لینک کنیم .عنوان وبلاگ من آذرکده است
اخرین فرصت؟شاید بازم پیش بیادنگران نباش اتفاق بدی نمیوفته که خیلی هم خوش می گذره..برای من که خوب بود..برای تو خیلی خوبتره چون..
سلام فاطمه
حالت رو درک می کنم
اون وقتا که دانشجو بودم هر ترم همین طور دیقه نودی بودم و جالب اینجا بود که هر ترم هم به خودم وعده می دادم که ترم بعد درست بشم ولی ترم بعد هم...
fatemeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeee doostam kojaieeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeee
delam barat tangide
shomareye dorost hesabiam nadaadi behem
تولدت مباررررررررررررک