خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

بعضی وفتا اگه بعضی چیزا تو دل آدما بمونه خیلی بهتره...  

گاهی وفتا با بعضیا درد و دلایی می کنی که مثه چی بعدش پشیمون می شی چون همون آدما که بهشون اعتماد کردی و درد دلت و باهاشون درمیون گذاشتی یه روزی میشه که با همون حرفا بهت خنجر می زنند. 

در کل عادت ندارم درد و دل کنم اما یکبار یا شاید دو بار که این کارو کردم حرفامو از زبون کسای دیگه شنیدم واسه همین ایمان اوردم اگه یه رازی تو دلت داری همونجا نگهش داری وقتی راز از تو دلت بیرون اومد دیگه راز نیست. 

... 

نمی دونم چرا بعضی از آدما از بالا به همه نگاه می کنند و هر کاری که براشون بکنی زورشون میاد حداقل یه تشکر خشک و خالی بکنند. 

خدایا اگه ثروت میدی تواضع هم در کنارش بده...

نظرات 6 + ارسال نظر
سحــــر 30 دی 1388 ساعت 11:49 ب.ظ http://www.raniin.persianblog.ir

سلام
سلام به یاده جووونیامون :)
تا مطلبه ۳۰ آبان خونده بودم...

میدونی
من یه وقتا نگران میشم واسه دلم
میترسم بترکه! :(

خدا نکنه دلت بترکه نگرانی نداره عزیزم دل شاید به ظاهر کوچیک باشه اما اندازه یه دریا جا داره
بعدشم ما الانشم جوونیم بهتر بگی به یاد بچگیامون سسسسسسسسلام :-*

تنها 1 بهمن 1388 ساعت 08:43 ب.ظ

سلام
پست این دفعه چرا اینقدر کوتاه بود؟
خشک و بی روح؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من آدم تنها نمیشناسم ، ها!! می شناسم؟؟

فاطمه دایی 3 بهمن 1388 ساعت 08:41 ب.ظ

سلام فاطی جون ببینم با کی دردودل کی هان؟باید می یومدی پیش خودم ما درد دل همو بهتر می فهمیم!ولی کاملا با جمله ی اخرت موافقم امیدوارم هیچ وقت تبدیل به چنین ادمی نشم!!!

مریم 4 بهمن 1388 ساعت 07:49 ب.ظ

آره واقعا!!!البته بعضی وقت ها لازم میشه چون ممکنه با این درد و دل هم خالی بشی هم چیزای جدید از طرفت یاد بگیری و بتونه کمکت کنه!!و جمله ی آخرم واقعا باهات موافقم

تنها ترین عاشق ... 9 بهمن 1388 ساعت 12:47 ق.ظ

سلام فاطی جون خسته نباشی ..!فکر کنم دیگه وقتشه بچسبی به درسات درسته؟چون بهونه ی دیگه ای نمی تونی داشته باشی!

آره واقعآ خسته نباشم چون امروز اتاقمو حسابی ریختم بهم و تغییرش دادم... همیشه بهونه واسه درس نخوندن زیاده الان ۵ روزه که رفتن ولی من درس نخوندم میدونی بهونم چی بود اتاقم نامرتب بود و هنوز تخت اضافه تو اتاقم بود :دی
خب ولی الان داشتم درس می خواندم یعنی دیگه شروع کردم... الانم دیگه می رم می خوابم ببینم می تونم صبح زود پاشم!!

فاطمه دایی 16 بهمن 1388 ساعت 02:34 ق.ظ

سلام فاطی جون!می دونی اعصابم خیلی خورده چون قرار بود بعد از یک هفته با دوست خوبم حرف بزنم .خیلی منتظر چنین روزی بودم .ولی مگه این شبکه های ارتباطی مسخره میزارن!!!می فهمی چی می گم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد