خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

خوابهای طلایی

پروردگارا در خانه فقیرانه خود من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری که من چون تویی دارم تو چون خودی نداری

روزا اونقدر سریع می گذرند که حتی وقت اینو نداری بگی چطوری می خوان بگذرند... 

رفتنمون به ایران ناگهانی شد البته خوشایند نبود ولی در عوض موندنش مثل همیشه عالی بود  دو ماه با اینکه مثل سری پیش بود ولی انگار زیادی موندیم آخه همش مهمون بودیم و به قول معروف مهمان گرچه عزیز است اما همچو نفس خفه می کند اگر رود و بیرون نیاید. این احساسو هممون داشتیم و اینکه دیگه ایران بوی ایران نمی داد حالا بگذریم...... 

 این یک ماه بعد هم خیلی سریع گذشت و خوبیش این بود که تنها نبودیم از ایران همسفر داشتیم تا دیروز... 

از دیروز دارم رو خودم کار می کنم درست نیست مثل دفعه های پیش بعد از رفتن مهمونا بشینم زار بزنم و از زندگی خسته بشم:دی 

درس خواندم و می خوانم و چقدر خوبه که آدم به خودش کمک کنه ظهر داشتم آهنگ گوش می دادم البته همراهش کتاب هم می خواندم یک آن حواسم رفت به آهنگ اومدم دپرس بشم پاشدم واسه اینکه شاد شم ورزش کردم به یاد اون روزا با خاله و بچه ها چقدر می دویدیم بعدشم رفتم دوش گرفتم و الان با انرژی تموم نشستم اینجا.... 

چقدر خوبه که آدم به خودش کمک کنه!!!!

نظرات 3 + ارسال نظر
سامان 17 آبان 1388 ساعت 07:42 ق.ظ

سلام
خسته نباسید
من تازه با وبتون اشنا شدم و میخوام بدونم که چطور میتونم خاطرات را کامل داشته باشم چون فقط صفحه اول را دارم و به ارشیو دسترسی ندارم
موفق باشید

[ بدون نام ] 19 آبان 1388 ساعت 10:33 ب.ظ http://www.azizedelam.blogsky.com

مرسی به وبلاگم سر زدی لینکت کردم عزیزمپس تو هم غریبی مثله من

sanam 21 آبان 1388 ساعت 07:02 ب.ظ http://azizedelam.blogsky.com

منتظر اپتم دوست عزیز و غریبم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد