تابستون بدون اینکه خبری بده داره تموم میشه...
تعطیلات و گشت و گذار بدون اظطراب…
شروع ماه رمضون و مهمانیه خدا و غفلت من...
و بلاخره دیروز رفتن به دانشگاه و آشنایی…
این مدت ار اینکه نتونستم اونطور که باید زبان یاد بگیرم و از موقعیت و فراغتم نهایت استفاده رو کنم شدیدا خوف داشتم…
اما دیروز با دیدن فضا و راحتی اونجا ترسم ریخت و مطمئن شدم که موفق می شم، البته اگر بخوام!! (اینا تاثیرات روانشناسیه)
ولی خدا جون رفتن به دانشگاه تویه کشور دیگه با مردمایی با فرهنگ های کاملآ متفاوت ممکنه تاثیرات منفی داشته باشه ازت میخوام اگه قراره روی من اثر بذاره با اولین امتحان ردم کنی برم پی کارم(این یک خواهشه)
اگر هم قرار باشه ادامه بدم بدون کمک تو غیر ممکنه…
وقتی واسه مامان تعریف می کردم که اون روز چی گذشت و چی دیدم بهتربن دلداری رو بهم کرد و گفت "هر روز، صبح به صبح که از خونه می ری بیرون خودتو به خدا و امام زمان بسپار"
کلاسا از دوشنبه شروع میشه و سفر من هم آغاز میشه...
هر بار میام اینجا یه چیزی شدید رنجم میده اینه که اون طور که می خوام نمی نویسم واسه همین چند خط هم کلی زور می زنم، مقصر کیه؟ پیریه من، تنبلی، بی کاریه مغزم یا زمونه...
باز این بشر یادش رفت که خواهری هم داره:دی
فقط به خاطر اون یه جمله ای که اون بالا نوشتی ازت خوشم اومد و لینکت کردم٬ به کلبه فقیرانه ما هم یه سر بزن.
امروز اولین روزت بود. مبارک باشه. خوش گذشت؟
موفق باشی عزیزم...در این که اونجا فرهنگشون خیلی فرق داره شکی نیست ولی اگه اینجا هم درس بخوانی باید هر روز خودتو به خدا و امام زمان بسپاری..!من مطمئنم تو چیزی رو از دست نمی دی و خیلی چیزا رو هم به دست میاری...واسه نوشتنت هم ...منم همچین حسی دارم واسه نوشتن خیلی بهش فکر نکن!
موفق باشی خانومی ... هر جای عالم که باشی باید خودتو به خدا بسپاری.
سربلند باشی و پیـــــروز *:-
آفرین آدم خودشو به امام زمان بسپاره وخدا دیگه چیزی کم نداره
مادرت حرف قشنگی زده قدرشو بدون
salam doostam.khoobi? namaz roozehat ghabool bashe. eidet ham mobaraaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaak
boosssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssss